گرگی استخوانی در گلویش گیر کرده بود، بدنبال کسی می گشت که آن را در آورد تا به لک لکی رسید و از او درخواست کرد تا او را نجات دهد و در مقابل، گرگ مزدی به لک لک بدهد.
لک لک منقارش را داخل دهان گرگ کرد و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد. گرگ به او گفت همین که سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی برایت کافی است.
وقتی به فرد نالایقی خدمت می کنی تنها انتظارت این باشد که گزندی از او نبینی
گاهی اشتباهمان در هلن کلر...
ما را در سایت هلن کلر دنبال می کنید
برچسب : کارلوس,فوئنتس, نویسنده : idealvision بازدید : 106 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 7:34